نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

رفیق پارتی

جشن تولد امسالت هیچ نشونی از تم و زرق و برق و مشغله های سالهای پیشین من نداشت. یه هدیه ی باارزش بود که خودم خیلی دوسش داشتم. جشن تولد امسالت به شیوه ی نوینی خاص بود, اونقدر که امیدوارم تا همیشه به یادت بمونه. با تمام امکانات محدود طولی و عرضی و ارتفاعی, همه ی تلاشم رو بکار گرفتم تا شروع هفت سالگیت زیبا و پرخاطره باشه. و همزمان اهورای کوچک عشق تولد هم, دو سالگی رو شادمانه بیاغازه. از یه هفته مونده به تولدت فقط تونستم فکرم رو متمرکز کنم و یه ایده بیابم و سه چهار روز مونده بهش اجرایی شد. به لطف همراهی بابا و یه دوست که اجراییات رو تماما به اونا سپردم. نیروانای من جشن تولد هفت سالگیت پر شد از عطر دوست, از یادآوری خاطره های مشترک, از بازیها...
20 آذر 1395

ای هفت گردون مست تو

اینجوری شروع کردم: " میدونی دخترکم, هفت سالگی برای تو فقط گذر از یه سال به سال دیگه نیست. انگار کن تو از یه فصل زندگیت به فصل دیگه ای گذر میکنی. انگار کن یه در بزرگ رو به یه دنیای جدید برات باز شده. این چند روز که دارم کل وجودم رو برای هفت سالگی تو متمرکز میکنم تا فرصتی بیابم و برات بنویسم, همه ش این تیکه شعر فروغ توی ذهنم چرخ میزنه "ای هفت سالگی  ای لحظه ی شگفت عزیمت  بعد از تو..." کل شعرش رو توی نت یافتم و خوندم. یادش بخیر یه زمانی کتاب فروغ از دستم نمی افتاد. واسه همین این تیکه های ناب یهویی از صندوقخونه ی ذهنم بیرون میزنه. داشتم میگفتم, شعر رو که خوندم دلم گرفت؛ به درد اومد. نمیخوام هفت سالگی برای تو خداحافظی با پ...
11 آذر 1395

تازه به تازه, نو به نو

  اینقدر که ذوق داری با حروف جدیدی که یاد می گیری کلمه بسازی و توی کتابا بگردی ببینی این حروف با چیا ترکیب شده ن و کلماتی رو هم که با حروف نخونده تون ساخته شده ن حدس بزنی و شعر بسرایی و جمله بسازی و... حال و حوصله ی تمرین و مشق نویسی نداری. انگار فقط دنبال تازه ها هستی و از تکرار بیزار, انگار فقط عشق ساختنی و از تقلید فراری. خدا کنه همیشه همینطوری پیش بری ولی به گمونم تمرینم در برخی امور زندگی لازم باشه نه عزیزکم!؟             ...
6 آذر 1395

شف نیروانا

هیچ چیز توی دنیا گواراتر از این نیست که عطش شدیدی داشته باشی و میخکوب شده باشی روی تخت بدلیل اینکه نی نی توی بغلت با گریه و بیقراری فراوان بخواب رفته و اصلا ارزش نداره واسه یه قورت آب, اونهمه زحمتت برا خوابوندنش هدر بره, اونوقت یه دختر شاه پریونی داشته باشی که با همه ی ذوق و خلاقیتش رفته باشه توی آشپزخونه و یه دسر ابتکاری شامل میوه های تازه و آبدار برات تدارک دیده باشه و با شوق و عشق بسمتت بیاره که مامان بخور ببین ایندفعه چی درست کردم!! یقین دارم بهشت چیزی جز این شادمانی بی توصیف امروز من نیست. پی نوشت ۱:این پست رو حدود حداقل دو هفته پیش, پیش نویس کردم الان فرصت تکمیل دست داد.  پی نوشت ۲:کیفیت عکس تبلت اونم توی نور کم اتاق خیل...
6 آذر 1395
1